شعرزمان {سپیگان}داستان.مطالب متنوع
اشعار، رمان و مطالب متنوع ادبی
رعد که به حالت اول خود برگشته بود،وقتی آشفتگی بیش از حد آتیلا را مشاهده کرد گفت: عزیزم، به شکل هر حیوانی که می روی باید در مورد آن حیوان یا پرنده فرق نمی کنه، اطلاعات اولیه رو داشته باشی،غرایز و احساسات ویژه عالم حیوانات و پرندگان متنوع تر و پیچیده تر از مال انسانه تو باید دامنه تجربیاتت رو گسترش بدی، اگه من نمی رسیدم، اون عقاب ماده بطور حتم تورو می کشت چون در عالم حیوانات و پرندگان عقل و خرد حاکم نیست اونا از دروغ و خیانت به هیچ وجه نمی گذرند شما فکر می کنید هیچ قانونی در دنیای اونا وجود نداره، اما این طور نیست قوانین اونا از اراده شان پیدا نمی نم شه بلکه از ذات و وجودشان می جوشه، اراده رو می شه تغییر داد اما ذات رو نه، پس، از این به بعد خیلی باید دقت کنی . یه چیز دیگه باید بهت بگم که کاملاً چشم و گوشتو باز کن، ببین،گفتم که دیو سیاه باز نقشه هایی در سر داره ماموران خودشو به همه جا فرستاده است، چنان که یکی رو خودت مشاهده کردی، همون مار وحشتناک که قصد جون تورو کرده بود از ماموران دیو سیاه بود از این پس کاملاً باید هشیار باشی چون تو رو شناسایی کرده اند، می دونند که تو برا پیدا کردن دختر چنگ زن و جعبه اسرارآمیز اقدام خواهی کرد. به این خاطر بطور یقین در پی آسیب زدن به تو خواهند بود و باید از قدرتهای خود بخوبی استفاده کنی و اجازه ندهی ضرر و آسیبی بتو برسونند. هر چند من نگهبان تو هستم ،اما زمانی که من نیستم خیلی باید مواظب خودت باشی، حالا دست تو به من بده و به چشمانم نگاه کن،آتیلا دستانش را به دست رعد داد و به چشمانش نگاه کرد یک مرتبه خود را در اطاقش پشت کامپیوتر یافت . و متوجه شد، که فیلم جنگ ستارگان در حال اتمام بود.
***
زندگی همیشه با اتفاقات و حوادث گوناگون همراه است،شاید زندگی بدون اتفاقات کسل کننده باشد. ذات و طبیعت بشر همیشه بسوی حوادث عجیب و غریب میل دارد. دلیل آن هم شعور بشر است شعوری که از عقل و خرد سیراب می شود چون عقل و خرد با حوادث و اتفاقات غیر طبیعی بیگانه است، برای صحت و سقم حوادث عجیب و غریب همیشه به آن سو جذب می شود برای حیوانات تبدیل شدن یک انسان به عقاب کاملا طبیعی است و حس کنجکاوی آنها را تحریک نمی کند ،اما انسان چون اسیر عقل و خرد است کوچکترین چیز غیر طبیعی بسیار بزرگ جلوه می کند. انسان هر چقدر عاقلتر می شود، به همان اندازه از شور و شعف فطری و اولیه دور می گردد ،می شود گفت هر چه عاقلتر،افسرده تر، اما در عالم حیوانات و پرندگان،همچنین در دنیای جن و پری و فرشته حوادث غیر طبیعی زیاد جذاب و هیجان انگیز نیست، بشر از همان ابتدای زندگی فردی و جمعی خود شاهد انواع اتفاقات بوده است. اما گاهی حوادثی رخ می دهد که با هیچ الگوی شناخته شده قابل سنجش نمی باشد، چند روزی بود که در شهر حوادث عجیب و غریبی اتفاق می افتاد. مردم از دیدن و یا شنیدن آن حوادث دچار ترس و وحشت شده بودند،هراس زمانی به سراغ بشر می آید که خود را در مقابل حادثه ای ناتوان احساس می کند، چون عقل که سلاح بشر است بدون تجربه هیچ است،تجربه انسان به آگاهی محدود منجر می شود اما تجر حیوانات به شعور مبدل می گردد چنانکه یک شیر به تجربه دریافته است که باید از گلوی شکار گرفت تا زودتر تسلیم گردد،اما بشر با شعور و درک واقعی کاری ندارد بلکه همیشه در پی شناخت لحظه ای است و تجربیاتش را به شعور پیوند نمی زند،ترس از حوادث غیر معمول مثل سایه مرگ در شهر جاری شده بود.
بعضی از حیوانات اهلی و خانگی به صاحبانشان حمله می کردند،چندین نفر آسیب دیده بود. آسیب دیدگاه به یک جنون مرموزی دچار می شدند،پزشکان دلیل آن را نمی توانستند تشخیص بدهند کسانی که آسیب دیده و به جنون مبتلا می شدند به افراد سالم حمله می کردند،و آنها را گاز می گرفتند، عجیب تر این که کسانی که گاز گرفته می شدند،به همان جنون مبتلا می شدند، این خبر بسرعت در همه جا پیچید، طوری که نیروهای امنیتی و نظامی به مساله حساس شده بودند ،افراد آسیب دیده را دست بسته به درمانگاه ها می بردند، اما از دست کادر پزشکی هیچ کاری برنمی آمد الاغی گوش صاحب خود را کنده بود و صاحبش نیز گوش همسر خودرا کنده بود، خروسی با منقار خود،چندین نفر را به جنون مبتلا کرده بود حوادث آن چنان بسرعت اتفاق افتاده بود که مسولان سیاسی و امنیتی شهر، حتی جامعه پزشکان نیز کاملاً مستعصل شده بودند.
نمی دانستند چه کار کنند،و چگونه جلو گسترش آن بلا را بگیرند،مردم از حیوانات و حتی پرندگان شدیداً واهمه داشتند در نتیجه شروع به از بین بردن حیوانات کردند، مردم متوجه نبودند که همه حیوانات خطرناک نیست. اما از ترسشان حیوانات سالم را نیز یا می کشتند و یا آنها را به کوه و صحرا برده و رها می کردند،آتیلا علت حوادث را می دانست، اما چون اصل ماجرا از بس وحشتناک بود نمی توانست کسی را در جریان بگذارد همه آن حوادث زیر سر دیو سیاه بود، دیو سیاه ماموران خود را به سطح زمین فرستاده بود و دستو ر داده بود که به جسم حیوانات خانگی بروند و انسانها را اذیت کنند تا بلکه بتواند حکومت خود را که سالیان سال بود در آتش آرزوی حکومت بر روی زمین می سوخت ،تشکیل دهد،دیو سیاه بعد از هزاران سال دوباره به جادوی سیاه دست پیدا کرده بود و امروز دیگر از آصف برخیا خبری نبود تا با استفاده از اسم اعظم با دیو خطرناک
بتواند مبارزه کند،از طرفی بدنبال جعبه اسرار آمیز بود اگر به آن جعبه نیز دست پیدا کند، دیگر هیچ نیرویی توان مقابله با آن را نخواهد داشت،آتیلا سنگین ترین اسرار را با خود حمل می کرد و نمی توانست به کسی فاش کند . دانشگاه نیمه تعطیل بود دانشجویان وقتی آتیلا را دیدند به دورش حلقه زدند و انواع سوالات از هر طرف روان بود آتیلا در جواب همه آنها گفت: دوستان عزیز، نمی دونم چه جوابی بهتون بدم که شمارو قانع کنه، همانگونه شاهد هستید،چند روزیست که در شهر حوادثی اتفاق افتاده است که این اتفاقات با میزان عقل ما سنجیده نمی شود، پس دلیل دیگری باید داشته باشد این دلیل هر چه هست باید خیلی مهم باشد، من همین قدر می تونم بگم که خدا خودش باید کمک کند، شاید از دست مردم هیچ کاری ساخته نباشد.
یکی از دانشجویان دختر با صدای بلندی گفت: آقای رادمنش من یقین دارم که شما علت اصلی این حوادث رو می دونید، اما اینو نمی دونم که چرا نمی خوای پرده از اون راز برداری و مردمو در جریان بگذاری؟
آتیلا خطاب به آن دانشجوی دختر گفت: خانم مهرجو، از کجا این قدر مطمئن هستی که من دلیل این حوادث رو می دونم؟ من هم مثل شما هستم شاید تنها فرقمون در نوع نگاه به مسائل باشه دیگر اینکه فهمیدن عمق مساله چندان دشوار نیست کافیست چند تا سوال ساده از خودت بپرسی مثلاً بپرسی،آیا حوادثی که داره اتفاق می افته در زندگی بشر در تاریخ گذشته سابقه داشته یا نه،اگر سابقه داشته مردمان اون زمان در مقابل حوادث چه عکس العملی نشون دادند. و یا این سوال: چرا حیوانات اهلی و خانگی یه مرتبه خطرناک شده اند، آیا دلیل علمی داره یا یه پدیده ی غیر طبیعی عامل این حوادثه؟اگه دلیل علمی نداشته باشه اون موقع خیلی چیزا باید تغییر کنه، چون بشر امروز دیگه به عوامل ناشناخته و غیر طبیعی اعتقاد چندانی نداره. اگه من بهتون بگم دلیل حوادث غیر طبیعیه باور می کنید؟
دانشجویان در میان سکوت به هم دیگر خیره شدند،بعد یکی از دانشجویان پسر گفت: آقای رادمنش، شما خودتون به عوامل غیر طبیعی اعتقاد دارید یا نه؟
آتیلا گفت: آقای طالبی شما سعی نکنید اعتقادات و باورهای خودتونو از این و اون بگیرید. چون جامعه مثل یه ظرفه که پر ازانواع و اقسام باورهاست. و جامعه از این افکار و اعتقادات معجونی ساخته که به مذاق خیلی ها سازگار نیست هر چند بعضی ها این معجون رو دوست دارند شما باید بدونید که هدف هر چیزی و هر موجودی رو از ترکیب آن می توان حدس زد .مثلاً به یه نفر که چاقو را ندیده باشد اگه چاقو رو بدستش بدی، بعد از مدتی ور رفتن با چاقو هدف سازنده چاقو و عملکرد چاقو رو حدس خواهد زد، حوادثی که در چند روز اخیر در این شهر اتفاق افتاده،هدف شومی رو دنبال می کنه، شما فرض کنید، اگه همه مردم آسیب ببینه،اون موقع چه بر سر شهر و در نهایت جهان خواهد آمد؟ خوب معلومه هدف شاید نابودی بشر باشه تا یه نیروی اهریمی به جهان مسلط بشه، شما همیشه از چند زاویه و دیدگاه به مسائل نگاه کنید، و تنها به راه ساده و میانبر اکتفا نکنید،در آن حال گوشی همراه آتیلا زنگ زد، آتیلا جواب داد،اما یک مرتبه رنگ از چهره ش پرید و با عجله و هراسان از دانشجویان عذرخواهی کرد و بسرعت دور شد، وقتی به در خانه شان رسید دید که همه ی همسایگان و ماموران جمع شده و هر کس سلاحی در دست به چیزی حمله می کنند،آتیلا وقتی از ماشین پیاده شد و مردم او را دیدند، یک مرتبه همه وحشت زده او را ورانداز کردند،رضا پیش آمد و گفت:خدا را شکر که اومدی،می بینی چه وضعیه؟آتیلا نگاه کرد در جلو خانه شان مار بزرگی به بدن آتیلا پیچ خورده بود .مردم هم با انواع سلاحهای سرد و گرم می خواستند مار را بکشند و آتیلا را نجات بدهند وقتی مردم به آتیلا که از ماشین پیاده شد نگاه کردند چند نفر از ترس بیهوش شدند زیرا دو تا آتیلا را یک جا دیدند، در آن حال آتیلا صدای رعد را شنید که گفت: خوب شد که اومدی مردم نمی دانستند که این دیوه و خودشو به شکل تو درآورده،می خواست بره داخل خونتون به موقع متوجه شدم و جلوشو گرفتم ،آتیلا فهمید که رعد خودش را به شکل مار درآورده تا از ورود دیو به خانه آتیلا جلوگیری کنه، مردم کم مانده بود که مردم نگهبان آتیلا را بکشد، آتیلا رو به مردم کرد و گفت: ببینید ،من نمی تونم زیاد توضیح بدم،همین قدر بدونید که اون که خودشو به شکل من درآورده یه دیو است و اون مار هم نگهبان ماست.
خوب شد که به اون مار صدمه نزدید،الان خواهش می کنم پراکنده شوید، تا از آسیب احتمالی درامان بمانید، مار وقتی از جانب مردم آسوده خاطر شد ،آتیلای قلابی را نیش زد، ناگهان نعره وحشتناکی از او بلند شد و به خاکستر بدل شد،مار هم به داخل خانه آتیلا خزید و در ظاهر غیب شد، پدر و مادر و خواهران آتیلا از شدت ترس هنوز هم حتی یک کلمه هم نمی توانستند حرف بزنند،مردم که آن صحنه وحشتناک را مشاهده کردند با همدیگر گفتگو می کردند یک عده می گفت: جادوست، عده ای می گفت حادثه ای در حال اتفاق افتادن است، عده ای هم سکوت کرده بودند،یکی از ماموران امنیتی گزارشی تهیه کرد و از آتیلا هم خواست سری به اداره امنیتی بزند. آتیلا همراه رضا به اطاقش رفتند،هجیر و ارنواز با رنگ پریده و چشمان از حدقه درآمده نزد آنها رفتند ،هجیر با صدای لرزان و ضعیفی گفت:پسرم، می تونی به من بکی چه اتفاقی داره می افته؟
نظرات شما عزیزان:
درباره وب
نويسندگان
لينک دوستان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید
لينک هاي مفيد
برچسبها وب
نیچه (2)
حکومت جهانی (1)
شاملو (1)
تاوان//اشتباه (1)
ائ نمایند (1)
سیمون دوبو وار (1)
سارتر (1)
نوشتن (1)
ابو علی سینا (1)
پرنده (1)
آخرین کلید (1)
حفره های اجتماعی (1)
آخرین مطالب
پيوندهاي روزانه
آرشیو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب